در این نوشته راجع به اینکه چگونه بر اتفاقات بد گذشتهی خود فایق آییم؟ صحبت خواهم کرد.
- بدترین چیزی که در زندگی سرتان آمده چه بوده است؟
- بهترین اتفاق زندگی شما چه بوده است؟
به هر کدام از دو سؤال بالا جواب بدهید ولی به این هم دقت کنید که کدام را دقیقتر و بدون مکث پاسخ میدهید، و کدام یک را ممکن است با تأخیر جواب دهید. از پاسخ دادن به کدام یک احساس خوبی دارید. پاسخ دادن به کدام سؤال برای شما ممکن است کمی سخت باشد؟
حالا به این دو سؤال هم جواب دهید:
- بدترین آدمی که به تورتان خورده که بوده است؟
- بهترین آدمی که در مسیر زندگی شما قرار گرفته است که بوده است؟
بدترین و بهترین اتفاق زندگی شاید خیلی معنایی نداشته باشد. چون خوب و بودن هر چیزی بسته به تفسیر ما از آن دارد.
بله البته که گاهی اتفاقی مانند ورشکستگی یا مورد خیانت واقع شدن اتفاق بدی است. در این شکی نیست. بحث من در اینجا خود اتفاقی نیست که برای ما رخ میدهد. بلکه حسی است که یک عمر با خود داریم و به طور پنهانی ما را رنج میدهد.
اما بگذارید یک زندگی ۸۰ تا ۹۰ ساله را در دو یا سه اتفاق اینچنینی خلاصه نکنیم.
ما اشیاء، اتفاقات و هر چه اطراف ما باشد را آنچنان که هستند نمیبینیم. در واقع ما هر چیزی را از زاویهی تفسیری که از آن داریم میبینیم. به خاطر همین تفسیر است که چیزهایی را برای همیشه در ذهن خود زنده نگه میداریم ولی بعضی چیزهای دیگر را زود فراموش میکنیم.
سؤالات بالا را دوباره و به شکلهای زیر مطرح میکنم:
- یک بار فرض کنید اتفاق خیلی خوبی برای شما رخ داده است، چقدر آن را در ذهن خود نگه میدارید؟ فرض کنید فردی کمک بزرگ یا کوچکی به شما رسانده است، چقدر قدرشناس آن آدم هستید و هر گاه او را میبینید، خوبی او در ذهن شما تداعی میشود؟
- حالا فرض کنید اتفاق بدی برای شما رخ داده است، چقدر طول میکشد که آن حادثه را هضم کنید و بتوانید از اثر بد آن عبور کنید؟ فرض کنید فردی در حق شما بدی کرده است، آیا امکان دارد که وقتی او را میبینید احساس خشم و نفرت در شما زنده نشود، حتی بعد از چند سال؟
توجه کردهاید که گاهی شده است که در حق کسی خوبی کردهاید و او از شما تشکر کرده است. مدتی بعد دوباره برای شما مشکل پیش آمده است و فرد مورد نظر در جواب درخواست شما نه تنها کمکی به شما نکرده است که بلکه طوری برخورد کرده است که به نوعی خودخواهانه و توهینآمیز هم بوده است.
علت این کار را معمولاً از خودخواهی آدمها میدانیم. شاید به نوعی همدرست باشد. اما همین خودخواهی است که بدی که در حق ما شده است را برای همیشه به یاد نگه میداریم، ولی خوبیها را فراموش میکنیم.
خودخواهی در اینجا، برای من، به این معنا است که ما همیشه روی خطر، تحقیر یا توهینی که متوجه ما میشود خیلی حساسیم. انگار ذهن ما در حالت آماده باش قرار دارد و باید از ما دفاع کند.
در حالی که در مواردی که خوبی دریافت کردهایم اینطور نیست. تجربهی من نشان میدهد که ما حوادث خوب، و خوبی آدمها را معمولاً زود فراموش میکنیم. برای همین هم کلمه نمکنشناس در زندگی روزمره زیاد استفاده میشود.
وقتی کسی جواب سؤال شما را در خیابان میدهد آیا با لبخند از او تشکر میکنید؟ آیا از این رفتار خوبی که بین شما رد و بدل شده است تمام روز را حس خوبی دارید؟ اگر از کسی سؤالی بپرسید و او متوجه نشود، چقدر ناراحت میشوید؟ چقدر طول میکشد که فراموش کنید.
اگر یک ماشین با سرعت از کنار شما رد شود به طوری اگر شما حواستان نبود، چه بسا که به شما آسیب وارد شده بود چه؟ چقدر طول میکشد این حادثه را فراموش کنید؟ اگر برای عبور از خیابان به علت ترافیک سنگین دقایقی معطل شده باشید و در همان فردی پشت فرمان با دیدن شما توقف کند و با لبخند رو به شما اشاره کند یعنی که عبور کنید چه؟
اینها چند مثال ساده هستند. مثالهای بزرگتری هم هستند که همه ما در زندگی خود با آنها مواجه بودهایم.
دوباره تأکید میکنم من با خود حادثه کاری ندارم. مثلاً ورشکستی واقعاً حادثه بدی هست. یا آشنا شدن با فردی که تبدیل به عشق زندگی شما شود واقعاً اتفاق خوبی است.
اینکه فردی در مترو به شما تنه بزند قطعاً رخداد بدی است. اینکه فردی به شما زنگ بزند و یک پیشنهاد کاری خوب به شما بدهد یک اتفاق واقعاً خوب است.
بنابراین من قبول دارم که گاهی در زندگی رخدادهای خوبی پیش روی ما قرار میگیرند و گاهی هم اتفاقهای بدی برای ما رخ میدهند.
همانطور که در بالا گفتم موضوع این نوشته این است که بعد از آن ما چه میکنیم؟
تجربه من میگوید اتفاقات خوب را زود فراموش میکنیم ولی هر اتفاق بد را آنقدر توی ذهنمان زنده نگه میداریم تا اتفاقی بزرگتر و تلختر از آن رخ دهد. این بار اتفاق جدید را توی ذهنمان بارور میکنیم.
اینکه اتفاق بدی رخ داده است یا نه، یک موضوع است. هنر زندگی در این است که آن را با همهی فراز و نشیبهایش پیش ببریم. در نوشتهای گفتم (اینجا) که بعضی از ما یک توقع ایدهآلیستی از زندگی داریم و فکر میکنیم که همه چیز باید درست و بی عیب و نقص پیش برود. برای همین وقتی چیزی مطابق برنامه پیش نمیرود ما را به هم میریزد.
در این مورد هم همین است. تفسیری که ما از زندگی، دیگران، جامعه و چیزهای دیگر داریم به نحوی است که هر اتفاق ریز و درشتی که رخ میدهد گویی دنیا به آخر رسیده است.
معمولاً وقتی چنین چیزهایی را مطرح میکنم عدهای موضعگیری میکنند. صحبت من در مورد این است که فکر کردن به اتفاقات تلخ گذشته چه چیزی را عوض میکند؟
بعضی از ما طوری به گذشته و اتفاقات بد آن فکر میکنیم، گویی راهحل فایق آمدن بر عواقب یک رخداد بد این است که مدام ان را در ذهن پرورش دهیم.
معمولاً این سؤال را از این عزیزان میپرسم:
فکر کردن به چیزی که زمانی برای تو رخ داده است چه حاصلی برای تو دارد؟
جز اینکه انرژی تو را صرف خود کند و جز اینکه تمام راههای ذهنت را ببندد و قدرت فکر کردن به مسائل واقعی زندگیات را از تو بگیرد، آیا نتیجهی دیگری هم دارد؟
باید از خود بپرسیم. به طور جدی هم از خود بپرسیم. اینکه من ۲۴ ساعت شبانهروز به موضوعی که آن را بسیار دردناک میدانم فکر میکنم چه چیزی را در زندگی من عوض خواهد کرد؟
یا در این خشمها و نفرتها غرق خواهیم شد و شخصیت ما تغییر خواهد کرد. تبدیل به فردی خشمگین خواهیم شد که توانای ارتباط توأم یا محبت و اعتماد را با محیط خود از دست میدهد. یا بعد از مدتی، در اثر فشار روانی زیاد، تبدیل به فردی بدون حس خواهیم شد. این بیحسی نوعی فراموشی است که ذهن با آن مواجه خواهد شد.
هر دو گروه را دیدهایم. هم افرادی که بعد از مدتی دچار خشمهای مبهم از دنیای اطراف خود هستند. و هم افرادی که به نظر میرسد مردهی متحرک هستند.
آیا وقتی چنین فردی را از بیرون میبینید در مورد او این قضاوت را میکنید که فردی توانمند و قوی است و میتواند مسائل زندگی خود را به درستی رفع و رجوع کند؟ آیا او را فردی قوی خواهید دید که میتواند حق خود را از دیگران بازستاند؟ آیا او را فردی خواهید دید که توانایی ارتباط برقرار کردن مؤثر با دنیای اطراف خود دارد؟
یا اینکه برعکس او را فردی نسبتاً ضعیف میبینید که در مشتی خاطرات توأم با خشم و نفرت غرق شده است و دور خود هالهای از همین افکار منفی ساخته است؟
آیا غیر از این است که او را فردی شکست خورده، بدون استراتژی برای آینده، آسیب دیده خواهید دید؟
همین را در مورد خودتان در نظر بگیرید که دیگران چقدر شما را فردی توانمند، یا اعتماد به نفس و مورد اعتماد خواهند دید. آیا میزان موفقیت شغلی و اجتماعی شما از این مسأله تأثیر نخواهد گرفت.
فکر کردن بیرویه به گذشته و پرورش افکار توأم با خشم و نفرت راجع به آن میتواند آثار روانی، گاهی غیر قابل جبرانی، بر روی ما بگذارد. طبق آنچه سایت Conversation ادعا کرده است ۲۰ درصد افرادی که در گذشته، عمدتاً کودکی، مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند بعدها از آسیبهای روانی رنج خواهند برد.
اصل مقاله را در لینک زیر بیابید:
نمونهی چند آسیب روانی ناشی از این خشم طولانی مدت را که من بیشتر دیدهام را ذکر میکنم:
- نداشتن جسارت و اعتماد به نفس برای خارج شدن از غاری که خود فرد آن را ساخته است.
- وسواسهای ذهنی و رفتاری
- کمالگرایی مرگباری که فرد را از هر حرکتی باز میدارد.
- منفیبافی نسبت به هر چیزی و هر کسی
- آسیب زدن به افرادی که در مسیر این افراد قرار میگیرند.
- خشم مبهم که خود فرد هم دیگر نمیداند از چه چیزی خشمگین است.
در همین زمینه: راه درمان وسواس فکری
دوباره سؤال خود را مطرح میکنم: اینکه به طور مرتب به افکار منفی و پر از خشم و نفرت خود دامن بزنیم، چه چیزی در گذشته یا حال و آینده ما عوض خواهد شد؟
فکر میکنید کل زندگی ما چند هفته است؟ به این مقاله نگاهی بیندازید تا متوجه منظور من بشوید: Life Weeks
همیشه حین گوش سپردن به صحبتهای پر شاخ و برگ و تو در توی این افراد، سکوت میکنم. وقتی همهی حرفهای او تمام شد خیلی ساده و از سر صداقت البته، میگویم
من تو را درک میکنم. همهی اینهایی هم که میگویی درست، ولی خوب میخواهی برای آیندهات چکار کنی؟ چند هزار بار دیگر میخواهی این داستانها را برای خودت و آدمهای اطرافت تعریف کنی؟ با این کار چه چیزی در زندگی تو عوض خواهد شد؟ آیا فکر میکنی اگر تمام هفت میلیارد آدمی که روی کرهی زمین هستند جمع شوند و تو را تأیید کنند و با صدای بلند بگویند تو راست میگویی و حق با توست، چیزی در زندگی تو عوض میشود؟ از فردای روزی که تمام کائنات تو را تأیید کرد، باز خودت را میان مشکلات اقتصادی، عاطفی و … خواهی دید. بعد چه؟ آیا فکر میکنی این مشکلاتی که میگویی فقط برای تو رخ داده است؟ این آدمهایی که در اطراف خودت میبینی که از صیح تا شب برای زندگی بهتر تلاش میکنند هیچ غمی ندارند؟ هیچ مشکلی بر سر راهشان سبز نشده است که مدتی آنها را واقعاً به دردسر انداخته باشد؟
تنها کمکی که من میتوانم به چنین فردی بکنم در دو اقدام ساده خلاصه میشود. یک اینکه یک بار بدون اینکه حرفش را قطع کنم، از ابتدا تا انتها به صحبتهایش گوش کنم. چون معمولاً کسی به طور کامل به حرف کسی گوش نمیدهد. همه منتظرند تا حرف آدم را قطع کنند.
کار دیگری که میتوانم کرد همین است که نکاتی که در بالا ذکر کردم را با تمام آرامش و بدون حس سرزنش و تحقیر به او بگویم.
بعد از آن با خود اوست که بخواهد تغییر کند یا نه. بخواهد مهارتی را کسب کند یا نه.
و البته من همیشه این نکته را هم گوشزد میکنم که همیشه وقتم برای او خالی است و اگر بخواهد باز هم میتوانیم با هم صحبت کنیم. در دفعات بعدی از او میخواهم که برنامهی خود را تشریح کند. کمکش میکنم تا برنامهاش را پیگیری کند. و در دیدارهای بعدی و بعدی برنامه را گام به گام پیگیری میکنم.
چگونه بر اتفاقات بد گذشتهی خود فایق آییم؟
بیشتر از این از امثال من کاری برنمیآید. اما اگر خود ما بخواهیم به خودمان کمک کنیم چه؟ من چند توصیه خیلی ساده دارم:
- آیا میتوانید دلیل اصلی ناراحتی خود را ذکر کنید؟
در موارد زیادی منشاء شفافی برای ناراحتی مدوام ما وجود ندارد. حتی روز به روز در حاشا کردن مسائل حرفهایتر هم شدهایم. یکی از نشانههای اینکه ناراحتی ما یک آسیب است و منشاء واقعی ندارد همین است که نمیتوانیم منبع آن ناراحتی را نام ببریم. و بلکه آن را کانالیزه میکنیم به مسائل سیاسی و اجتماعی.
- استراتژی شما برای آینده چیست؟
حالا هر چه که شده، بالاخره که چه؟ تا کی قرار است توی ذهنمان آسمان و ریسمان ببافیم؟ قرار است برای آیندهی خود چه کنیم؟
- چقدر احساس نیاز میکنید که دیگران به حرف شما گوش کنند و شما را تأیید کنند؟
اگر هدف شما این است که راهحلی بیابید در این صورت دلیلی ندارد برای هر کسی که در مسیر زندگی شما قرار گرفت داستان سرایی کنید. بلکه سراغ کتاب، فیلم آموزشی، متخصص، کلاس یا هر چیزی میروید که به طور دقیق به شما کمک کند.
- آیا خودت را کافی میدانی؟
در نوشتهای که قبلاً بر روی همین وبلاگ منتشر کردهام (اینجا) در این خصوص صحبت کردهام. علی سخاوتی هم در نوشتهای (اینجا) به این موضوع پرداخته است. لطفاً به آن دو مراجعه کنید. ولی خیلی خلاصه، تا زمانی که فکر میکنید شما برای موفقیت و کسب شادی در زندگی نیاز به چیزی بیرون از خود دارید، راه به جایی نخواهید برد.
- آیا احیاناً دچار ذهنیت «من قربانی هستم» نشدهاید؟
برای اطلاعات خیلی مبسوط به این نوشته مراجعه کند: ذهنیت قربانی و راهکار مقابله با آن.
یادمان باشد که ما فقط یک بار به دنیا میآییم. آن یک بار را هم به شکل نفس عمیق باید زندگی کرد. با مشغول کردن ذهن خود به گشذته زمان را از دست میدهیم. روزی به خودمان خواهیم آمد که برای خیلی چیزها دیر شده است. چون همهی فرصتها را از دست دادهایم.
یادمان باشد که سلامتی خود را قربانی گذشتهی خود نکنیم. سلامتی ما تحت تأثیر عوامل متعددی است. یکی هم مسائل روحی. آدمهای غمگین، تنها و افسرده زودتر بیمار میشوند و زودتر از پا درمیآیند. افسردگی بیشتر از هر چیز دیگری دارد آدم میکشد. فکر میکنید این افراد چگونه افسرده شدهاند؟ ذره ذره و به دلیل مواظبت نکردن از روحیه خود.
کنترل زندگی عاطفی و روحی خود را در دست بگیرید. خود را در ۵ یا ۱۰ سال آینده تصور کنید. قرار است کجا باشید و چه باشید؟ از امروز برای آن ۵ یا ۱۰ سال برنامه بریزید. هر روز خود را این برنامه سپری کنید که قرار است یک گام کوچک برای رسیدن به یک هدف بزرگ بردارید.
توصیه برای مطالعه:
چگونه گذشتهی بد خود را فراموش کنیم؟ (۵۰ روش علمی)
چگونه گذشته های تلخ را از ذهنمان پاک کنیم ؟
چگونه خاطرات بد را از ذهن خود پاک کنیم؟
Ten Ways for Adults to Heal From Childhood Bullying
Five Ways to Heal From Workplace Bullying
در خبرنامهی سایت عضو شوید:
با سلام.
چقدر روان و باز از مسئلهی ناراحتی و راههای پیداکردنش و خوشحال زندگی کردن صحبت کردید.
میتونم بگم احساسش کردم. چون اینروزا درگیرش هستم. البته نه ازون درگیری ها و دعواها!
متشکرم از متن بجاتون
خوشحالم که مفید بوده.