خودباوری چیست و چگونه تخریب می‌شود؟

خودباوری چیست؟

خودباوری این است که اگر روی رینگ بوکس رفتی و جوری کتک خوردی که با کارتک تو را جمع کردند و با برانکارد تو را از رینگ بیرون آوردند نترسی. بروی بیمارستان دوران مداوا را بگذرانی. خوب که استخوان‌هایت جوش خورد باز تمرینت را شروع کنی. باز در مسابقه شروع کنی  و این بار از دفعۀ بعد بدتر و شدیدتر آسیب بیبینی ولی باز هم نترسی و این کار را هزار بار تکرار کنی و هیچ وقت نترسی و کم نیاوری تا اینکه روزی حریفت را شکست دهی. به قول آنکه می‌گفت: آنقدر شکست می‌خورم تا شکست دادن را بیاموزم.

خودباوری یعنی کار هر چقدر سخت‌تر باشد، تو سخت‌تر از او باشی. خودباوری یعنی هرگز به ذهنت خطور نکند که بگویی مرا چه به این غلط‌ها.

 خودباوری چیست؟ خودباوری زره و شمشیری جادویی است که همه چیز را می‌شکافد و تو را پیش می‌برد. فقط کافیست چشم‌ها و گوش‌هایت را ببندی. نه ادا و اطوار دیگران را ببینی و نه حرف‌های آن‌ها را بشنوی.

این سه مقاله مکمل یکدیگر هستند، می‌توانید آن‌ها را به ترتیب دلخواه بخوانید:

چرا به هدف‌های خود نمی‌رسیم؟

اگر خودمان را قبول نداشته باشیم، هیچ کس دیگری هم ما را قبول نخواهد داشت. ولی اگر خودمان را قبول داشته باشیم، دیگر اصلاً مهم نیست که آیا دیگران ما را قبول دارند یا نه! معجزۀ خودباوری در همین نکته مستتر است که فرد دارای خودباوری این توان را دارد که با وجود تمام ناملایماتی که در مسیر رسیدن او به خواسته‌هایش رخ می‌نمایند، عزت نفس و انگیزۀ خود را از دست ندهد.

عموماً این طور است که همۀ ما در زندگی هدف‌های بزرگ داریم. ولی همۀ ما به خواسته‌های خود نمی‌رسیم. معمولاً صحبت از شرایط و واقعیت‌ها می‌شود. از ۷ میلیارد آدم روی کرۀ زمین، کمتر از چند میلیون نفر شرایط رؤیایی دارند. تازه همۀ آن‌هایی هم که در شرایط مالی خوبی به سر می‌برند، لزوماً از بقیه ابعاد زندگی در شرایط خوبی نیستند. در ثانی زندگی افرادی که موفقیت‌های بزرگی به دست آورده‌اند این را به ما می‌گوید که بیشتر انقلاب‌های فکری، ادبی، علمی و … را افرادی از طبقات پایین جامعه به وجود آورده‌اند.

من هم می‌گویم که شرایط در رسیدن به اهداف خیلی مهم هستند. ولی یک فرق هست و آن هم اینکه وقتی می‌بینم شرایط من خیلی با اهداف من هم‌آهنگ و هم‌راستا نیست به جای اینکه بهانه بیاورم و دست از تلاش بردارم و بروم در سایه بنشینم، به تلاشم می‌افزایم و سعی می‌کنم شرایط را تغییر دهم.

اگر قرار باشد که حتماً همه چیز طوری چیده شده باشد که من برای رسیدن به اهدافم به هیچ مشکلی برنخورم، آیا اصلاً فرقی بین من و یک ربات فاقد شعور وجود داشت؟ آیا اصلاً شدنی هست که همیشه همۀ شرایط به نحوی باشد که هیچ چیزی سد راه ما نشود؟

بنابراین باید ریشۀ نتوانستن را در جایی غیر از «شرایط نامطلوب» جستجو کرد. من ریشۀ ناکامی‌ها را در عدم خودباوری می‌بینم. فردی که خود را باور ندارد به خود این جرأت را نمی‌دهد با صدای بلند خواسته‌های خود را طلب کند.

ما به هدف‌هایمان نمی‌رسیم چون خودمان را باور نداریم. چون خود را فردی لایق و توانمند نمی‌دانیم. چیزی ته ذهن ما هست که می‌گوید: تو نالایقی، تو ناچیزی، تو شایستگی نداری. پس تو را چه به این غلط‌ها. خودت که می‌دانی نمی‌توانی پس چرا خودت را فریب می‌دهی».

عواقب نداشتن خودباوری

وقتی خودباوری نداریم خود را دوست نداریم. به طور زیرپوستی راجع به خودمان احساس ناخوشایندی داریم. خودمان را تنبیه هم می‌کنیم. مثلاً نامرتب هستیم. برنامه‌ریزی نداریم. سخت‌کوش نیستیم.

سخت‌کوش نیستیم چون ته ذهن خود فکر می‌کنیم که نخواهیم توانست، به اندازۀ کافی تلاش نمی‌کنیم.

چند سال پیش یک بازی فوتبال از تیم ایران در مقابل یک تیم اروپایی می‌دیدم. وقتی ۵ دقیقه از بازی گذشت به همۀ کسانی که مثل من پای بازی نشسته بودند گفتم بچه‌های تیم ایران برای گل‌نزدن شوت می‌کنند. از بس خود را دستِ کم گرفته بودند با اعتماد به نفس و برای رد شدن از بازیکن حریف دریبل نمی‌زدند، برای گل زدن شوت نمی‌کردند و برای برد در بازی نمی‌دویدند. آن‌ها فقط داشتن وقتشان را تلف می‌کردند.

تا حالا چند بار برای موفق نشدن کاری را شروع کرده‌اید؟

چگونه خودباوری ما ذره ذره تخریب می‌شود؟

چرا خودباوری نداریم؟

اما چه چیزهایی خودباوری را در ما می‌کشند؟ اگر بدانیم خودباوری توسط چه عوامی تضعیف می‌شود بیشتر راه را رفته‌ایم و در تقویت خودباوری مسیر آسان‌تری خواهیم داشت.

این توضیح را هم بدهم که قبل از این در مورد عزت نفس، اعتماد به نفس، اهمالکاری، مدیریت زمان، افراد سرزنشگر و خودسرزنشگری صحبت کرده‌ام.

 آیا کارهای ناتمام زیادی دارید؟

 یکی از نابودکننده‌های خودباوری تلنبار شدن کارها روی همدیگر است.

کارهایی که از قبل به تعویق افتاده‌اند و کارهای جدیدی که روی آنها تلنبار خواهند شد، به ما استرس می‌دهند. استرس خلاقیت ما را کاهش می‌دهد.  با کاهش خلاقیت، کیفیت کارهای ما پایین می‌آید. کیفیت پایین یک کار باعث می‌شود هم خودمان و هم دیگران ما را سرزنش کنند، لذا احساس بدی در ما ایجاد می‌شود که خود همان احساس بد می‌تواند روی کیفیت کار ما تاثیرگذار باشد. وقتی در این چرخه گیر می‌افتیم بعد از مدتی این باور در ما شکل می‌گیرد که فردی نالایق هستیم.

دو  آیا خود را با دیگران مقایسه می‌کنید؟

 مقایسه خود با دیگری یکی از عوامل کاهش خودباوری است. وقتی ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه می‌کنیم، آن‌ها را با ماشین و خانه و شغل و درآمدی که دارند می‌شناسیم، اما از میزان بدهی، افسردگی و خیلی مسائل آنها هیچ اطلاعی نداریم. به عبارتی، دیگران چیزی را در معرض دید مردم قرار می‌دهند که تصویر بهتری از خود را نشان دهند.

ما در مهمانی‌ها بهترین لباس خود را می‌پوشیم! ولی همیشه و در هر حال لباس‌های فاخر و گران قیمت به تن نداریم. هیچ‌کس افسردگی‌ها و نداری‌ها و مشکلاتش را پست نمی‌کند.

مقایسه کردن از چند جهت غلط است:

اساساً مقایسه ما را به تصور غلطی از خودمان و دیگران رهنمود خواهد کرد.

شرایط آدمها کاملاً متفاوت است لذا هر کس باید با توجه به شرایطی که دارد برای زندگی خود برنامه‌ریزی می‌کند.  

ما یک بار زندگی می‌کنیم و این یک بار هم فقط در پی کشف خود هستیم قرار نیست برنامۀ زندگی دیگران را ما هم پیاده کنیم لذا مقایسه ای در کار نیست

آیا فردی کمال‌گرا هستید؟

کمال‌گرایی سم مهلکی است که از چندین جهت به ما ضربه می‌زند. کمال‌گرایی از جایی به بعد مانع تمام حرکت‌های ما خواهد شد. به طور خلاصه و در یک جمله: کمال‌گرایی مانع عمل‌گرایی می‌شود و نبود عمل‌گرایی باعث عقب‌ماندگی در بسیاری برنامه‌های زندگی خواهد شد و این خود روی خودباوری ما تأثیر می‌گذارد. به خاطر کمال‌گرایی از عمل کردن و دست به عمل شدن سر باز زده‌ایم و فرصت‌هایی زیادی را از دست داده‌ایم و این باعث می‌شود خودباوری اینکه می‌توانیم را از دست بدهیم.

در نوشته‌های متعددی به این موضوع پرداخته‌ام. از این می‌توانم به این چند نوشته اشاره کنم:

 آیا فردی مانند پدر مادر همسر دوست هم کلاسی معلم و غیره شما را سرزنش می‌کند؟

 سرزنش‌گرها همه جا هستند آنها کمال‌گرا‌هایی هستند که با عیب‌جویی از ما شکست‌های خود را پوشش می‌دهند. به سرزنش‌گرها گوش نکنید:

کل ار طبیب بودی، سر خود دوا نمودی

یا

تو اگر لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی‌بره؟

به یک معنا، اگر سرزنش‌گرها راست می‌گویند که نصیحت‌های خوبی برای دیگران دارند چرا خودشان آن بالا مالاها نیستند؟

یادتان باشد در میان آن سه قورباغه که می‌خواستند خود را از مرداب نجات دهند آن یکی که کر بود توانست بپرد و کار بزرگ را انجام دهد. در مقابل سرزنش‌گرها کر باشید.

در خصوص سرزنش‌ها حتماً این مطلب را بخوانید: سرزنش‌گر، تحقیرکننده، گربه نره و روباه مکار

آیا خود را به خاطر گذشته‌تان سرزنش می‌کنید؟

سرزنش و ملامت خود دلایل متفاوتی دارد، ولی دو دلیل عمده دارد که در دو نوشتۀ مجزا بر روی همین وبلاگ به این موضوع پرداخته‌ام. خواندن آن‌ها را به شما توصیه می‌کنم:

آیا چندین کار را با هم پیش می برید و روی هیچ‌کدام تمرکز ندارید؟

 وقتی چند کار متفاوت را به طور هم‌زمان پیش می‌برید و روی هیچ‌کدام تمرکز ندارید نتیجه فقط یک چیز است: اینکه در همه آنها یا ضعیف هستید یا خیلی متوسط.

 متوسط بودن یا ضعیف بودن در هر چیزی که دست روی آن می گذاریم خوشایند نیست. این مسأله رفته رفته در ما این تصور را به وجود می‌آورد که لابد مشکلی در ما هست که نمی‌توانیم از پس هیچ‌کاری به درستی بربیاییم.

اگر سعی کنیم کیفیت کار خود را با فشار بیشتر به خود جبران کنیم به جای نتیجۀ مطلوب، باز هم نتیجه بدتری خواهیم گرفت! دلیل آن هم خیلی ساده است: وقت ما در شبانه‌روز محدود است. از این زمان محدود هم ساعت‌های مشخصی انرژی ذهنی و جسمی ما در اوج است. بنابراین کار بیشتر و بیشتر موجب خستگی بیشتر می‌شود و این به نوبۀ خود عملکرد ما را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد. خستگی، تمرکز پایین، کیفیت پایین‌تر عملکرد و باز فشار بیشتر و باز خودخوری بیشتر. این چرخۀ را بشکنید و روی کارهای خیلی کمتری تمرکز کنید. برای گرفتن چند خرگوش هر بار دنبال یکی بدوید. وقتی یکی را گرفتید و داخل قفس انداختید، سپس دنبال خرگوش دیگری بروید.

آیا روزانه حداقل یک قدم کوچک برای رسیدن به هدف خود بر می دارید؟

 کسی کوه‌ها را جابه‌جا کرد که شروع به جمع آوری سنگ‌ریزه‌ها کرد.

عمل‌گرایی کلید اصلی رسیدن به موفقیت است. نداشتن عمل‌گرایی یعنی تمام آن فکر‌ها و خیال‌ها بعد از مدتی به تاریخ انقضای خود نزدیک می‌شوند و ما چیزی به دست نمی‌آوریم.

هر چه عمل‌گرایی ما کمتر باشد و فرصت‌های بیشتری را از دست بدهیم ،خودباوری ما نیز به همان نسبت کم و کم‌تر خواهد شد. تا جایی که ممکن است از روزی به بعد فرد حتی برای برداشتن گام کوچکی که برای هر فردی امکان‌پذیر است دچار ترس بشود.  

در زندگینامۀ خیلی از میلیاردرها خوانده‌ام که از درآمدهای یک دلاری شروع  کرده‌اند. ولی با تکنیک‌های مختلف و بالا بردن سطح کمی و کیفی کار خود درآمد خود را به مرور افزایش داده‌اند.

هر رویای بزرگی قابل دست‌یابی است به شرطی که در جهت تحقق آن اقدام کنیم. اکثر ما ایده‌های خوبی در سر داریم ولی یک نکتۀ ساده باعث شکست ما خواهد شد: دست به کار نمی‌شویم. تا اقدامی انجام ندهیم هیچ کاری صورت نمی‌پذیرد.

حتی طولانی‌ترین سفر هم از قدم اول شروع می‌شود.

هر روز یک قدم در جهت هدف اصلی زندگی خود بردارید. وقتی روزی یک قدم کوچک برداریم در یک سال ۳۶۵ قدم در جهت هدف خود برداشته‌ایم. نکتۀ مهم عمل‌گرایی این است که یک قدم همیشه یک نتیجه ندارد، گاهی یک قدم هزاران نتیجه دارد. گاهی وقت‌ها وقتی چند پله را طی می‌کنیم به آسانسوری می‌رسید که ما را ۱۰۰ طبقه بالاتر می‌برد.

قبل از هر چیز مطمئن شوید که اطراف شما را مشتی احمق نگرفته‌اند

 این جمله در سراسر وب به نام فروید نقل قول می شود. مهم نیست گوینده آن کیست، مهم این است که واقعیت دارد.

برای توضیح بیشتر به این جمله که خیلی از سخنرانان انگیزشی از آن استفاده کرده‌اند اشاره می‌کنم: با شش نفر شکست‌خورده نشست و برخاست کنید، هفتمین شکست خورده شما خواهید بود.

تفسیر عمومی فرهنگ ما از کلمۀ احمق دال بر به شدت نادان بودن فرد است. یک فرق بزرگ بین نادان و احمق وجود دارد که باید به ان توجه کرد. نادان فردی ناآگاه است که لزوماً بد نیت و ضرررسان نیست. اجمق در مقابل فردی است که قدرت تشخیص ندارد، سقف نگاهش بسیار کوتاه است و در آسیب رساندن به شما نوعی رسالت بر گردن دارد.

هر گاه احساس کردید که خودباوری شما آسیب دیده است، احساس کردید که انرژی مثبت شما رو به افول است، هر گاه دیدید که احساس مثبتی راجع به خود ندارید، نگاهی به اطراف خود بیندازید و ببینید که دور شما را چه کسانی گرفته‌اند.

آیا روابط اجتماعی خود را کاهش داده‌اید؟

 این درست است که  انسان در تنهایی و خلوت موفقیت‌های زیادی به دست می‌آورد اما حفظ تعادل هم خیلی مهم است. گوشه‌گیری و انزوای بی‌دلیل  مضرات زیادی دارد. هرچه در تنهایی خود بیشتر فرو می‌روید، هر چه روابط اجتماعی شما بیشتر و بیشتر کاهش می‌یابد، به همان نسبت اعتماد به نفس شما هم کاهش می‌یابد.

گاهی فرد به دلیل برنامۀ مشخصی که دارد نوعی خلوت خودخواسته را برمی‌گزیند تا پروژۀ خود را به سر منزل مقصود برساند. حتی همین فرد هم لازم است دوستان برگزیده‌ای داشته باشد. تا حداقل هفته‌ای یک بار انرژی خود را تجدید کند.

انزواطلبی بدون برنامه و هدف، نوعی اعتیاد به گوشۀ امن (Comfort Zone) در پی خواهد داشت. اعتیاد به گوشۀ امن می‌تواند بعد از مدتی به نوعی ترس از آزادی تبدیل شود.

ترس از آزادی در بین زندانیانی هم که طولانی مدت در حبس بوده‌اند مشاهده شده است. مشاهده شده است که زندانیان دچار ترس از آزادی بعد از پایان مدت حبس خود دوباره دست به اقداماتی می‌زنند که به زندان بازگردند. چون اعتماد به نفس و خودباوری لازم برای رویارو شدن با واقعیت‌ها را ندارند. بعضی از افراد ترس از آزادی را فقط برای زندانیان استفاده می‌کنند و در مقابل برای افرادی که انزواطلب هستند از اصطلاح ترس از اجتماع را استفاده می‌کنند. هر سه عبارت اعتیاد به گوشۀ امن، ترس از آزادی و ترس از اجتماع، هر چقدر هم که تفاوت‌های فنی دقیقی داشته باشند و برای حالت‌های کمی متفاوت از یکدیگر استفاده شوند، اما هر سه مورد یک نتیجه دارند: تخریب خودباوری.

وقتی از هر نوع چالش جدید یا ورود به محیط ناآشنا و هم‌صحبتی با آدم‌های جدید خودداری کنیم بعد از مدتی مهارت‌های اجتماعی خود را از دست خواهیم داد و جرأت پا در جمع گذاشتن را از دست می‌دهیم.

 بیرون رفتن، قدم زدن در هوای تازه، صحبت کردن با غریبه‌هایی که ممکن است در کافه یا در جمع کتابخوانی با آنها آشنا شده باشیم و چه و چه ذهن و روح ما را جوان نگه می‌دارد.

تلقین ترس از جامعه به جای آموزش درست روابط اجتماعی یکی از ریشه‌های تخریب خودباوری آدم‌هاست. زمانی وقتی وارد اتوبوسی می‌شدی تا مقصد با بغل‌دستی‌ات حسابی صحبت می‌کردی. اولین روزی که وارد هر کلاسی در هر مقطع تحصیلی می‌شدی چندتا دوست جدید پیدا می‌کردی. وقتی دو بار در جمعی فرهنگی، ادبی، یا علمی رفت و آمد می‌کردی چند دوست دیگر به جمع دوستانت اضافه شده بود. ولی این روزها ما با گوشی موبایل و صفحۀ لپ‌تاپ بیشتر اخت هستیم تا چهرۀ واقعی آدم‌ها. در شبکه‌های اجتماعی همه از آب و باد و طبیعت و هوای تازه و درخت و محبت و دوست داشتن و ابراز علاقه و چه و چه صحبت می‌کنند ولی در بیرون آیا می‌شود به کسی نزدیک شد و سرصحبت را با او باز کرد؟ لابد می‌خواهید بگویید «همه می‌خواهند از من سوءاستفاده کنند» یا می‌گویید که « تو این دوره زمونه به کسی اعتمادی نیومده» و شاید جملات دیگری بگویید که در نهایت معنای آن‌ها همین‌ها خواهد بود. نکتۀ بنیادی اینجاست، دیگران هم دیگرانی را غیرقابل اعتماد می‌دانند که شما هم جزو همان دیگران می‌شوید. پس همیشه دیگرانی غیر از من هستند که غیرقابل اعتماد هستند و من هم در دایرۀ دیگرانِ بی‌نهایت آدم دیگر قرار می‌گیرم که غیرقابل اعتماد هستیم. نتیجه؟

امتحانش مجانی است: فرض کنید من شما را به درستی نمی‌شناسم و شما هم مرا به درستی نمی‌شناسید. در جایی مانند اینستاگرام به شما پیام می‌دهم و با حفظ تمام الگوهای اخلاقی صحبت‌هایی مثبت مانند تمایل به دیدن، یا داشتن شماره جهت آشنایی، یا همکاری در یک پروژه اقتصادی، یا پرسیدن یک سؤال در یک موضوع که تخصص شماست و چیزهایی مانند این را مطرح می‌کنم. احتمالاً شما به درستی نمی‌دانید که باید چه برخوردی بکنید و در نهایت مکالمۀ بین ما یک مکالمۀ شکننده خواهد بود و ادامه نخواهد یافت.

ولی در مقابل اگر به بهانۀ یک پست یا یک خط نوشتۀ شما زیر پست کسی به شما پیام بدهم و شما را خیلی تند مورد انتقاد قرار دهم، احتمالاً خیلی خوب می‌دانید باید چگونه برخورد کنید. یا بلاک می‌کنید یا به مدت دوازده ساعت متوالی با من چت می‌کنید و سعی می‌کنید به من بفهمانید که من اشتباه می‌کنم.

این الگوی رفتاری ستیزه‌جویانه برآمده از نوعی حس بیگانه ستیزی است که می‌گوید که هر کسی یک خطر است و یا باید او را قانع کنیم (بیعت) یا بلاک کنیم (تیغ شمشیر). این الگو به ما آموخته است که در محیطی خشن و پر از تهدید زندگی کنیم ولی در محیط مراوده و مدارا ناتوان هستیم. در نهایت خیلی ساده همۀ ما منزوی هستیم و به خیالات خودساخته و تصاویری مجازی که شبکه‌های اجتماعی به ما حقنه کرده‌اند پناه برده‌ایم.

آیا بازدهی روزانۀ شما پایین است؟

 با مدیریت خرده عادت‌ها و همچنین مدیریت بهینۀ زمان و با تمرکز روی کارهای اصلی می‌توانید بازدهی روزانۀ خود را بالا ببرید.

بازدهی پایین در طی روز گاهی این حس منفی را در ما به وجود می آورد که شاید این ما هستیم که آدم نا لایق و ناتوانمندی هستیم.

در چند نوشته به این موضوعات پرداخته‌ام. لازم است ابتدای الگوهای وقت گذرانی خود را بشناسیم تا رفتارهای مضر را از برنام ۀروزانه حذف کنیم. سپس با با تمرکز روی کارهای اصلی و اولویت‌لندی کردن آن‌ها بازدهی روزانۀ خود را بالا می‌بریم. بالارفتن بازدهی می‌تواند بعد از مدتی اعتماد به نفس و خودباوری خوبی در ما به جود آورد.

آیا فردی منفی گرا هستید؟

یکی از شخصیت‌های انیمیشن گالیور کسی بود که همیشه می‌گفت: «ما می‌میریم، من می‌دونم!». با رخ دادن کوچک‌ترین اتفاقی او این جمله را تکرار می‌کرد.

یکی از بزرگترین کشف‌های بشر قرن ۲۰ این بوده است که تصاویر ذهنی ما تحقق می‌یابند. شاید فکر کنید چون من ریاضی محض خوانده‌ام باید طرف ریاضی و فیزیک را بگیرم و بگویم حساب دیفرانسیل و انتگرال یا نظریۀ نسبیت عام و خاص و نظریۀ کوانتوم بزرگترین کشف‌های معاصر بوده‌اند.

این‌ها کشف‌های بزرگی هستند اما همچنان معتقدم اینکه دیده‌ایم تصاویر ذهنی آدم‌ها چه تأثیری رو آیندۀ آن‌ها می‌گذارد از این کشف‌ها بسی بزرگ‌تر است: تصاویر ذهنی ما لباس واقعیت به خود می‌گیرند.

مکالمه‌های درونی که با خود داریم و تمام تصویرسازی‌هایی که در مورد اتفاقات آینده خود انجام می‌دهیم، نقش بسزایی در میزان خودباوری ما دارد. این که ثانیه به ثانیه تمام افکار خود را کنترل کنیم کاری نشدنی است، اما از یک روش ساده می‌شود فهمید که آیا منفی‌باف هستیم یا نه: اگر احساس بدی داریم ولی دلیل آن را نمی‌دانیم، احتمالاً آن احساس بد به خاطر افکار منفی‌ای که در ذهن ما جریان دارند رخ داده است. ما به خیلی از این تصاویر و افکار آگاهی نداریم. تصاویری که در ضمیر ناخودآگاه ما در حال پخش شدن هستند روی احساس ما تأثیر می‌گذارند.

اما چه باید کرد؟

اول اینکه روی احساس خوب کار کنید و آن را تقویت کنید. جملات تأییدی و مثبت به خود بگویید. فیلمی ببینید که تصاویر مثبتی دارد، عکس‌هایی ببینید که حس مثبتی دارند. کتاب‌هایی بخوانید و با آدم‌هایی نشیت و برخاست کنید که روحیۀ مثبت شما را تقویت می‌کنند. موسیقی‌هایی گوش کنید که شاد و مثبت هستند.

دوم اینکه هر گاه تصاویر و قضاوت‌های منفی سراغ شما آمدند، با پرسیدن چند پرسش می‌توانید روند تصویرسازی را متوقف کنید: چرا من فکر می‌کنیم این تصویر درست است؟ از کجا مطمئن هستم که با یک ذهن سمی قضاوت غلط نمی‌کنم؟

تصویرسازی منفی هم اعتیادآور است. یعنی فرد بعد از مدتی از اینکه مدام منفی باشد و شواهد تأیید‌کننده منفی بودنش را کشف کند لذت می‌برد. من اسمش را گذاشته‌ام خارندن زخم. شده که دستتان زخم شود و کمی دیر خوب شود و روی زهم لایۀ خشکی شکل بگیرید که شما از خاراندن آن لذت ببرید؟  هر چه بیشتر آن زخم را بخارانید، زخم هم دیرتر خوب می‌شود. عده‌ای از ما دوست نداریم زخم خوب شود چون دیگر لذت خاراندنی در کار نخواهد بود. آدم‌ها بعد از مدتی منفی‌بافی سراغ چیزهایی می‌روند که تأییدکنندۀ منفی‌بافی‌های آن‌ها باشد: کتاب‌ها، فیلم‌ها، آهنگ‌ها، سخنرانی‌ها، اخبار و آدم‌های منفی و چه و چه. شاید اسمش را بگذارند روشنفکری یا آگاهی یا اندیشه! تا خود را توجیه کنند. آما منفی‌بافی یک اعتیاد است.

منفی بافی از کجا شروع می‌شود؟ از نداشتن مهارت‌های حل مسأله، نداشتن تفکر انتقادی، ندانستن منطق! نااگاهی به استدلال درست و فرق آن با مغالطه و نداشتن اطلاعات کافی که لذا با اطلاعات کم و استلال‌های غلط و غیرمنطقی دچار خطای شناختی می‌شویم.

آدم‌های دور و بر خود را عوض کنید! کتاب‌هایی که می‌خوانید، فیلم‌هایی که می‌بینید، آهنگ‌هایی که گوش می‌کنید را عوض کنید. از شبکه‌های اجتماعی و خبرهای منفی فاصله بگیرید و در روز یا در هفته زمانی را برای سکوت و آرامش خود اختصاص دهید.

دنیا هیچ‌وقت به آخر نمی‌رسد

آیا منبع درآمدی دارید؟

آیندۀ شغلی و اقتصادی خیلی از ما مبهم است. این مسأله برای همۀ انسان‌های کرۀ زمین به طور یکسان صدق می‌کند. قبل از کرونا هم ابعاد بیکاری در جهان رو به گسترش بود، کرونا فقط آن را تسریع کرد. البته این یک امر طبیعی است، هر قرن از زندگی بشر شاهد چنین چیزهایی بوده است و باز هم خواهد بود. مدل‌های اقتصادی متداول روزی کارایی خود را از دست می‌دهند، خیلی شغل‌ها دیگر مانند سابق رونق نخواهند داشت، شکل زندگی بشر تغییر می‌کند و نیازهای جدیدی جای خواسته‌ها و نیازهای قدیمی را می‌گیرد. پس شغل‌های جدیدی مورد نیاز خواهد بود. بیکاری در چنین دورانی نصیب افرادی می‌شود که پنیرشان تمام شده ولی آن‌ها دنبال پنیر جدید نمی‌روند. افرادی که علم خود را افزایش نداده‌اند و مهارت‌های جدید یادنگرفته‌اند.

یعنی ما با سکه‌ای طرفیم که دو رو دارد. یک روی آن بیکاری و رکود و بی‌پولی و روی دیگر آن کارهای جدید و رونق و ثروت است. پس قبل از هر چیز به این فکر کنید که ایدۀ درآمدزایی شما برای دنیایی که به دوارن پساکرونا معروف است چه خواهد بود؟ چه چیز خاصی بلد هستید، مهارت‌های خاص شما چیست؟ چه چیزی باید بیاموزد و چه مدرک تخصصی به کار شما خواهد آمد و …

اگر فقط ۵۰۰ هزار تومان درآمد داشته باشید باز هم فرد مستقلی هستید. اما تا زمانی که راهی برای کسب درآمد نیافته‌اید خودباوری شما همیشه در معرض خطر است.

دنبال ایده‌های خاص خودتان باشید. حتی اگر شده واکس زدن کفش کنار خیابان باشد یا فروختن لبو، می‌شود از صفر شروع کرد و به جاهای بزرگی رسید.

آیا معتاد به شبکه‌های اجتماعی هستید؟

چیزی که می‌گویم فقط تجربۀ من تنها نیست. امروزه به همۀ ما ثابت شده است که استفاده از شبکه‌های اجتماعی اعتیادآور است. همچنین بر همۀ ما روشن شده است که استفاده از این شبکه‌های اجتماعی اگر بدون آگاهی از سازوکار آن‌ها و بدون برنامۀ مدون باشد، آثار منفی زیادی را به بار خواهد آورد.

برای کسانی که در مقابل چنین نظراتی موضع سریع و تهاجمی می‌گیرند دوباره موضوع را روشن می‌کنم:

  • اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی و نه هر نوع استفاده.
  • همچنین عدم آگاهی از سازوکار این شبکه‌ها و نه آگاهی از اینکه چه هستند و چگونه کار می‌کنند.
  • و سوم اینکه با برنامۀ مدون از ان‌ها استفاده کنیم نه اینکه خود را در معرض جزر و مد دریا قرار دهیم و ناگاه ببینیم که تا خرخره در آب فرو رفته‌ایم و راه نجاتی نداریم.

در صورتی که یکی یا چندتا از این سه حالت در مورد ما صادق باشد در این صورت بعد از مدتی دچار خودباختگی خواهیم شد.

اول اینکه این شبکه‌ها زمان زیادی را از ما خواهند گرفت و لذا تمام کارهای روزانۀ ما مختل خواهند شد. بعد از مدتی نه مطالعه می‌کنید نه ورزش و نه وقتی برای یادگیری چیزهای جدی دارید. تب‌های بازی که روی سیستم باز شده است. باشه بعداً می‌خونم. باشه بعداً می‌بینم. باشه بعداً گوش می‌کنم. باشه بعداً انجام می‌دهم و … هیچ انجام نمی‌دهم.

دوم اینکه افراد در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاری اخبار منفی چند برابر بیشتر تمایل دارند تا انتشار اخبار مثبت. همچنین وقت گذراندن زیاد در این شبکه‌ها ما را در حباب توهم آگاهی و تصورات غلط از جامعه فرو خواهد برد.

سوم اینکه بودن در این فضا ما را در معرض ظاهری ساختگی از زندگی دیگران قرار می‌دهد. دوست گرافیستی دارم که یک مشتری خانم دارد. عکس‌های او را با کمک نرم ‌فزار فتوشاپ تبدیل به عکس یک باربی می‌کند. دنبال‌کنندگان این خانم در اینستاگرام حتی روحشان هم خبر ندارد که با یک فرد افسرده و منزوی طرف هستند.

چهارم اینکه در این شبکه‌ها غرق در اظهار نظرهای مختلف می‌شوید. هر کسی دربارۀ هر چیزی که به ذهنش خطور می‌کند اظهار نظر می‌کند. اظهار فضل و دانایی قلابی با اطلاعات جعلی و توهمی.

این چهار مورد شما را در موقعیت یک فرد تماشاچی و مصرف‌کننده که پای اینترنت هیپنوتیزم شده است تبدیل می‌کند.

بنابراین برای قدم اول از پای اینترنت برخیزید و به کارهای دیگری بپردازید. بگذارید ذهنتان هوایی بخورد و از این حجم حرف‌های خلق‌الساعه و جعلی دور بمانید.

آیا هدف مشخصی دارید؟

هیچ چیز مانند هدف‌مند بودن به ما خودباوری نمی‌دهد. به قول آنکه می‌گفت:

آنکه چرایی در زندگی دارد تقریباً با هر چگونه‌ای خواهد ساخت.

وقتی هدف داری مثل یک برگ بی‌ریشه و بی‌هویت نیستی که با هر بادی به هر سویی بپرخی و از خودت چیزی نباشی. هدف به همۀ افکار و افعال آدم جهت می‌دهد. هستند افرادی که برای بهتر شدن تلاش می‌کنند. برنامه‌ریزی دارند، مدیریت زمان دارند، روی تغییر عادت‌های خود کار می‌کنند، چیزهای زیادی یادمی‌گیرند، کتاب می‌خوانند و چه و چه و چه. در نهایت در همان جایی که هستند دور خود می‌چرخند! چرا؟ چون باید از این‌ها پرسید که چرا همۀ این کارها را انجام می‌دهید؟ فقط برای اینکه آدم ایده‌آلی باشد؟

اگر هدفی نداشته باشید آن وقت اینکه روی چه عادتی کار کنیدف چه بخوانید، چه یادبگیرید و چه و چه همه روشن می‌شوند. ولی بدون هدف مثل همان برگ هستید که هزارتا فن بلد هستید و هیچ چیز خاصی نیستید. نتیجه؟ اگر هدف نداشته باشی به جایی نمی‌رسی! چون انتخاب‌های زندگی‌ات پراکنده و پریشان است و لذا بعد از مدتی فکر می‌کنی خود تو مشکل داری که بعد از این خواندن و یادگرفتن و مدیریت زمان و چه و چه هیچ موفقیتی به دست نیاورده‌ای.

پس قبل از اینکه بخواهید چه بکنید، این را مشخص کنید که هدف شما چیست تا مشخص شود که چرا باید چه کاری را بکنید و چرا باید چه کاری را نکنید!

لازم است این را هم روشن کنم که هدف چند ویژگی دارد:

یکی اینکه قرار نیست از روی دست دیگران چیزی بنویسیم هدف از روی تقلید و تشابه‌جویی نوشته شود هیچ کارایی برای شما ندارد. خودتان باشید و هدفی را انتخاب کنید که مثل اثر انگشت منحصر به فرد باشد.

دوم اینکه هدف با نیازهای اولیه فرق دارد. داشتن خانه و ماشین و سفر خارج از کشور و چه و چه هدف نیستند. اینها نیازهای ما هستند. هدف فراتر از این چنین نیازهایی است. اگر می‌خواهید میلیاردها تومان درآمد داشته باشید تا فلان نوع خانه را داشته باشید و فلان ماشین خارجی را بخرید و سالی چند بار سفر خارجی بروید، فکر نکنید که فرد هدفمندی هستید. شما اصلاً هیچ هدفی در زندگی ندارید. شما فقط می‌خواهید نیازهای اولیۀ خود را تأمین کنید. نمی‌گویم این کار را نکنید! بلکه هدف را چیزی فراتر از این‌ها بدانید.

شما هدف را انتخاب نمی‌کنید، هدف شما را انتخاب می کنند. از درون هر کدام از ما ندایی شنیده می‌شود که ما را به سمت خود می‌خواند. یکی با دیدن توپ فوتبال این صدا را می‌شنود، یکی با دیدن قلم و کاغذ، یکی با دیدن کامپیوتر، یکی با دیدن زمین کشاورزی، دیگری با دیدن آسمان شب، یکی هم با دیدن پیانو. هدف مثل دانه لوبیای سحرآمیز رفته‌رفته در درون ما رشد می‌کند و تمام درون ما را می‌گیرد.

هدف شما می تواند همان چیزی باشد که به قدری به آن علاقه دارید که اگر به آن نپردازید زندگی خود بر باد رفته می‌دانید، حتی اگر ماهی یک میلیارد تومان درآمد داشته باشید.  

هدفی که شما را نلرزاند هدف نیست

بزرگترین هدفی که توی ذهن دارید را بر روی کاغذ بنویسید. این هدف باید آنقدر بزرگ باشد که شما را بترساند. باید آنقدر بزرگ باشد که اولین بار که آن را با صدای بلند می‌خوانید به خودتان بخندید. اما باز هم دوست دارید همان هدف را پی‌بگیرید.

حالا برای رسیدن به چنین هدف بزرگی برنامه صد ساله بریزید. یعنی حتی زمانی که روی کره زمین نیستید هم دیگران حاضر باشند کار شما را ادامه دهند. استیو جابز مرد اما کمپانی اپل نمرد. لویی پاستور مرد ولی انستیتو پاستور در همه جای دنیا به کار واکسن سازی مشغول است.

هیچ چیز مانند بی‌هدفی ما را در معرض احساس بی‌ارزشی قرار نمی‌دهد بگذارید در انتهای این بخش این جمله را از وارن بافت نقل کنم:

یک خنگ با برنامه بسی بیشتر موفقیت به دست خواهد آورد تا یک باهوش بی‌برنامه.

آیا لیست شکرگزاری دارید

لیست شکرگزاری از ان چیزی که فکر می‌کنید مهم‌تر است. هر چقدر هم که غرق بدبختی باشیم باز هم چیزهای زیادی برای شکرگزاری وجود دارد.

افرادی که مطلقاً هیچ چیزی ندارند اما مثبت‌اندیش هستند خیلی بیشتر در مسیر موفقیت هستند تا آدم‌های ناشکر و قدرنشناس.بعضی‌ها به خاطر نوع تربیت و شخصیتی که دارند آدم‌های لوس و خودخواهی هستند که دوست دارند همیشه به دست آوردند و چیزی به جامعه پس ندهند. این افراد هر چقدر هم که به دست بیاورند باز گرسنه هستند. این افراد هر جای دنیا هم بروند باز احساس خوشبختی نمی‌کنند. اینگونه افراد با شخصیت لوس و خودمرکزپنداری که دارند خیلی زود هم منزوی می‌شوند.

 مسائلی مانند اعتیاد، بی‌خانمانی، خودکشی و … برای ثروتمندان هم رخ می‌دهد. این طور نیست که فقط فقرا مبتلا به این مسائل باشند.

برای خود یک لیست شکرگزاری داشته باشید. شکرگزاری روزانه به ذهن شما نشاط می‌دهد. وضعیت ذهنی شما را تغییر می‌دهد. از از وضعیت ذهنی قربانی و ندار و اینکه «مشکلات فقط برای من پیش می‌آید» به وضعیت «من مشکلاتی هم دارم ولی چیزهایی زیادی برای شکرگزاری دارم» تبدیل می‌شوید.

یکی از عوامل از دست دادن خودباوری این است که فکر می‌کنیم این فقط ما هستیم که درگیر مشکلاتیم. بقیه دارند زندگی‌شان را به نحو احسن پیش می‌برند. لیست شکرگزاری شما را از این حالت خارج خواهد کرد.

۶ روش شکرگزاری روزانه برای جذب شادی و ثروت

آیا به کار اصلی خود می‌پردازید؟

این سوال کمی با سوال شغل و همچنین با سوال هدف همپوشانی دارد ولی در نهایت کمی با آن متفاوت است.

هر هدف و هر شغلی دارید در حال حاضر کار اصلی شما چیست؟ مثلاً:

اگر دانشجو هستید در این صورت کار اصلی شما درس خواندن و گسترش مهارت و دانش است.

اگر فارغ‌التحصیل هستید و ایدۀ شغلی خود را یافته‌اید، در این صورت کار اصلی شما این است که ایدۀ خود را به شغل تبدیل کنید.

در هر صورت کار اصلی شما هر چه هست با تمام توان به آن بپردازید و از هر حاشیه دیگر دوری کنید.

حاشیه‌پردازی ما را درگیر مشکلات ناخواسته می‌کندو حاشیه‌پردازی ما را با آدم‌هایی طرف می‌کند که هیچ ربطی به ما و زندگی ما ندارند و چه بسا برای ما دردسر‌هایی درست کنند. حاشیه‌پردازی وقت ما را می‌کشد. فرصت‌های ما را نابود می‌کند. و یکی بعد از دیگری این گونه عوامل ما را به سمت شکست‌های زندگی، یکی بعد از دیگری، می‌برند. و این شکست‌ها اندک اندک روی خودباوری ما تأثیر منفی می‌گذارند.

بنابراین هر جایی زندگی هستید همان اصلی‌ترین کار که وظیفه شما را انجام بدهید. زندگی مانند طنابی درهم پیچیده است که باید سر رشته را در دست بگیریم، اما با این تفاوت که اگر بخواهیم دنبال سر طناب باشیم عمر ما تمام می‌شود! بهترین کار این است که از همان جایی که طناب در دست ماست شروع به مرتب کردن طناب کنیم.

آیا معتاد به خبر هستید؟

بعضی از ما معتاد به خبر هستیم. مهم نیست این خبر از طریق روزنامه منتشر شود یا تلویزیون، از طریق یک سایت اینترنتی باشد یا از طریق شبکه‌های اجتماعی، در هر صورت، مهم‌ترین کار هر روزۀ فرد پیگیری کردن «خبرهای بد» آن روز در اولین فرصت است.

بعضی‌ها اولین کاری را که هر روز صبح بعد از بیداری انجام می‌دهند ، چک کردن خبرهاست!

هر کس خبرها را مطابق منافع خود جهت‌دهی کرده و به خورد ما می‌دهد. آنها در جهت ایجاد تفکر کوتاه مدت و همچنین تلقین فاجعه‌ای که در حال رخ دادن است توهم فاجعه را در ذهن ما شکل می‌دهند.

تأثیر این خبرها طوری است که بعد از مدتی ناخودآگاه خود را به سمت خبرهای بد می‌کشیم. خبر هر چه بدتر، همان‌قدر بهتر. این را اضافه کنید به جهت‌دهی‌های سیاسی. بنگاه‌های خبرپراکنی همیشه یک سفید محض و یک سیاه مطلق را در ذهن ما مجسم می‌کنند و تمام سعی خود را می‌کنند تا این مرزبندی حفظ شود. منافع بعضی‌ها در منفی نگه داشتن ماست.

خبرهای بد و منفی این تصور را در شما به وجود می‌آورد که هیچ کاری مطابق برنامه پیش نیم‌رود و هر چه بدبختی و فلاکت است فقط در اطراف ما و در زندگی ما پیدا می‌شود. دوستی دارم که تکیه کلام او این: اصلاً دنیا به هم ریخته و دیگه هیچی مثل سابق نیست! به نظر شما دیدگاه او درست است؟ هر کس فقط دو خط تاریخ خوانده باشد می‌داند تا بوده همین بوده!

خبرهای خوب و بد همیشه هستند، حال آنکه انجام داد، آنکه انجام نداد و آنکه که منتظر است. به نظر شما کدام برنده است؟

آیا به کاری که علاقه دارید می پردازید؟

 این مورد هم تکمیل کننده موارد قبلی است. در این بند منظور من این است که اگر عاشق برنامه‌نویسی هستید و می‌خواهد از این راه درآمد کسب کنید چرا دنبال استخدام‌ در بانک هستید؟

اگر علاقۀ اصلی شما هنر است چرا خود را درگیر کارهای دیگری کرده‌اید که هیچ ربطی به هنر ندارد؟

اگر علاقۀ شما کار و اقتصاد و درآمد است، فوق لیسانس و دکترا گرفتن‌تان دیگر چیست؟

به کاری که علاقه دارید بپردازید تا تمام نیروهای شما در همان جهت متمرکز شود.

اگر به کاری بپردازید که علاقه ندارید، طبیعتاً در آن زمینه توانایی رقابت با علاقه‌مندان را هم نخواهید داشنت. کیفیت کار شما هم به دلیل عدم علاقه پایین است و همۀ این‌ها یعنی اینکه خودباوری شما آسیب خواهد دید.

آیا زیادی به گذشته خود چسبیده‌اید؟

بعضی‌ها اصلاً حاضر نیستند از گذشته خود دست بردارند. ۱۰ سال پیش کنکور را خراب کرده‌اند ولی به قدری در طول این ده سال این مسأله را با خود نگه داشته‌اند که انگار همین دیروز بوده که این اتفاق برایشان افتاده.

این نوع واکنش که ناشی از عدم انعطاف‌پذیری فرد است، مهارت کم او در حل مسأله و تطبیق‌پذیری را هم نشان می‌دهد. این نوع رفتار از دیدگاه روانشناسان نوعی «سوگواری» است که توسط فرد به عنوان واکنشی به یک شکست از خود نشان می‌دهد.

در برخورد با یک «سوگ» ما ابتدا در «شوک» به سر می‌بریم و سپس دست به «سوگواری» می‌زنیم ولی در نهایت به مرحلۀ «پذیرش» می‌رسیم. مرحلۀ پذیرش مرحله‌ای است که فرد می‌تواند راه‌حل‌های منطقی برای مسائل پبدا کند. اگر فرد به این مرحله نرسد و در مرحلۀ سوگواری گیر بیفتند، در این صورت همیشه همۀ چیزهایی خوب، از نظر او، متعلق به گذشته است. همۀ چیزهایی خوب از بین رفته، فرصت‌ها سوخته شده و کاری که نباید می‌شد شده است و دیگر نمی‌توان کاری کرد.

در مثال کنکور، صحبت این نیست که بعد از اولین بار یا دومین بار کنکور دادن همه چیز را رها کنیم. بلکه ماندن در حالت سوگواری و آه و حسرت و خشم و کینه و عقده و نفرت و … ما را به جایی نمی‎‌رساند. اگر هم قرار است بعد از ده سال باز هم یک بار دیگر کنکور بدهیم اگر در مرحلۀ پذیرش باشیم خیلی زودتر می‌توانیم خودمان را جمع و جور کنیم و بر بحرانی که منشاء ذهنی دارد فائق آییم. یک ذهن شاد و مثبت خیلی راحت‌تر مه را از مسیر خود کنار می‌زند و دست به تصمیمیات منطقی و کارساز می‌زند.

متوقف شدن در گذشته بعد از مدتی حس خودباوری شما را به طور کامل تخریب می‌کند. چون فرد سوگوار کسی نیست که اگر یک بار نشد، برای دوم، اگر نشد برای بار سوم و اگر نشد و نشد و نشد برای باز هزارم دست به تلاش بزند. از نظر فرد سوگوار «مرگ» رخ داده و خوب بعد از مرگ دیگر زنده شدنی وجود ندارد.

من یک راننده را می‌شناسم که زمانی که چند بچۀ قد و نیم قد داشت به شغل در اوقات فراغت خود به مطالعه درس‌های دبیرستان می‌پرداخت. او توانست با پشتکار و نظمی که داشت کنکور پزشکی قبول شود. زمستان رفت و بهار آمد و اکنون یک پزشک با درآمد عالی است.

در همین زمینه: چگونه بر اتفاقات بد گذشته فائق آییم؟

آیا برای هر کاری نیاز به تایید دیگران دارید؟

ما نیازی به تأیید دیگران نداریم. چرا که به خودی خود فردی ارزشمند و لایق هستیم. اما به دلیل نوع تربیتی که در جامعۀ ما وجود دارد ما مرتب خود را محتاج توجه دیگران می‌بینیم. گاهی هم این طوری بار آمده‌ایم که برای هر کاری نیاز به اجازۀ دیگران داریم. در نتیجه هر وقت کاری را شروع می‌کنیم در صورت مشاهدۀ کوچکترین مخالفت یا تمسخر یا بی‌توجهی از سوی دیگران دچار حس خودکم‌بینی می‌شویم و حتی ممکن است آن کار را برای همیشه رها کنیم.

این همه جوانی که در شبکه‌های اجتماعی مانند اینستاگرام، فیسبوک و یوتیوب دست به هر کاری می‌زنند تا چندتا لایک بیشتر جلب کنند قربانیان این نوع تربیت هستند. برای آن‌ها زندگی در خفا و به دور از دید دیگران مانند مرگ است. ماری کوری، آینشتاین، نیوتن، مریم میرزاخانی، لویی پاستور و دیگران و دیگرانی که کارهای بزرگ در راه علم بشری کردند در تنهایی و خلوت به کارهای علمی خود مشغول بودند.

ولی این گروه تنها از راه جلب توجه زنده هستند. اعتماد به نفس این گروه به قدری پایین است که تنها در صورت توجه دیگران احسان بودن می‌کنند. بهترین هدیه به اینان این است که بگویید: «همه تو را می‌شناسند و از همه معروف‌تری». همین!

شما برای انجام کارهای خود نیازی به تأیید گرفتن از دیگران ندارید. اینقدر از دیگران مشورت نگیرید. برای هر چیزی که از مشورت دیگران استفاده نمی‌کنیم! تازه بماند که چیزی هست به نام نقطۀ واژگونی وجود دارد که ما را از انجام نظرسنجی‌های کلیشه‌ای و بدون حساب و کتاب برحذر می‌دارد:

از مشتریانی که وارد یک کافی‌شاپ می‌شدند پرسیده شد که چه نوع قهوه‌ای دسوت دارند. آن‌ها هم پاسخ دادند غلیظ‌ترین و تلخ‌ترین قهوه را میل دارند. چند لحظه بعد مشاهده شد که اکثریت این افراد چند قاشق شکر به قهوۀ خود اضافه کردند.

اینکه چرا این اتفاق رخ می‌دهد موضوع مفصلی است که از حوصلۀ این مقاله خارج است. توصیه می‌کنم به کتاب بازاریابی عصبی اثر ژان بقوسیان مراجعه کنید.

مخلص کلام اینکه لازم نیست تأیید و توجه دیگران را داشته باشید. مشورت هم همیشه راه عاقلانه‌ای نیست.


برای اطلاع از جدیدترین مقاله‌ها، فیلم‌ها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبت‌نام کنید.